دوباره روضههای جان سوز فاطمیه آمد
پیامبر من همانست که نابخردان و حسودان از سر طعن،ابترش خواندند،لیک پروردگارش طعن حسودان،ناکام نمود و(کوثرش)عطا فرمود و کیست جز فاطمه لایق کوثر بودن؟
از وجدان نهفته در درونت باز سؤال کن که سر گذشت کوثر نبی چه شد؟!
هیچ خاطرات غم انگیزش خوانده یا شنیدهای؟!
هیچ صفحات زندگیش ورق زده و بر مظلومیتش اشک ریخته ای؟!
آیا هیچ توانسته ای غم های فاطمه در سوگ پدر را به تصویر بکشی؟!
آیا ناله های بیت الاحزان او را به گوش دل شنیده ای؟!
راستی چه شد فرجام او که جان پیامبر بود و هستی حیدر؟!
سر گذشت غمبار یگانه دخت نبی، سر آغاز بسیاری از ناگفتههاست. در اندوه جگرسوز علی، در مواجهه با فاطمه در میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی نتواند از عمق رنج آدمی در چروک پیشانی علی خبر دهد و وسعت غمهای خلقت را در پهنای اشک او بشناسد و بشناساند!
سوز دلی است که در لهیب شعلههای غم انگیزش، دل را خاکستر، اشک را جاری، قلم را بشکسته و نالهای از اعماق جان، بر فلک سر کشیده است.
اسماء تو کجایی؟! چرا دست از آب کشیده ای؟! نکند تو نیز چون علی در برابر چشمان سرخ گون و بهت زده حسن و حسین سر به دیوار گذاشته و جبهه بر خاک دیوار می سایی؟!
اسماء تو بگو فرشتگانی که در اشکهای آن گاه علی به تبرک، غسل می کردند چگونه بال و پر سوختند؟!
هیهات که رشحهای از قلم بتواند مصائب بی پایان فاطمه را همراه با اشک سوزناک علی به گاه شستن پیکر زخم دیده او هم پایی کند.
بشکند قلمهایی که در گذر زمان و پس از شهادت آن بانو، چنان بر تارک پیشانی تاریخ، چروکهایی عمیق آفریدند که فضای شهر حقیقت، غبار آلود گشت و دردهای زهرا نگفتنی و حقایق ندیدنی.
آری، دوباره فاطمیه آمد، دوباره نوای مادر آمد، دوباره روضههای جان سوز فاطمیه آمد، سلام بر فاطمیه، سلام بر هقهق نالههای فروخورده در تاریخ فاطمیه، سلام بر کوچههای غریب فاطمیه، سلام بر بیت الاحزان فاطمیه، سلام بر چشم های نیلی و در خون نشستهی فاطمیه، سلام مادر جان، سلام بر تار و پود معجر از هم گسستهات، سلام بر مرثیههای غربت دیرینهات و سلام بر مرقد پیدای پنهانت و سلام به روزی که می رسم به تماشای مرقدت، با زائران سینه زن دسته دسته ات.
السلامعلیک یا شهیده الولایه، السلامعلیک یا بضعه الرسول، السلامعلیک یا امالحسن و الحسین، السلامعلیک یا فاطمه الزهرا
از وجدان نهفته در درونت باز سؤال کن که سر گذشت کوثر نبی چه شد؟!
هیچ خاطرات غم انگیزش خوانده یا شنیدهای؟!
هیچ صفحات زندگیش ورق زده و بر مظلومیتش اشک ریخته ای؟!
آیا هیچ توانسته ای غم های فاطمه در سوگ پدر را به تصویر بکشی؟!
آیا ناله های بیت الاحزان او را به گوش دل شنیده ای؟!
راستی چه شد فرجام او که جان پیامبر بود و هستی حیدر؟!
سر گذشت غمبار یگانه دخت نبی، سر آغاز بسیاری از ناگفتههاست. در اندوه جگرسوز علی، در مواجهه با فاطمه در میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی نتواند از عمق رنج آدمی در چروک پیشانی علی خبر دهد و وسعت غمهای خلقت را در پهنای اشک او بشناسد و بشناساند!
سوز دلی است که در لهیب شعلههای غم انگیزش، دل را خاکستر، اشک را جاری، قلم را بشکسته و نالهای از اعماق جان، بر فلک سر کشیده است.
اسماء تو کجایی؟! چرا دست از آب کشیده ای؟! نکند تو نیز چون علی در برابر چشمان سرخ گون و بهت زده حسن و حسین سر به دیوار گذاشته و جبهه بر خاک دیوار می سایی؟!
اسماء تو بگو فرشتگانی که در اشکهای آن گاه علی به تبرک، غسل می کردند چگونه بال و پر سوختند؟!
هیهات که رشحهای از قلم بتواند مصائب بی پایان فاطمه را همراه با اشک سوزناک علی به گاه شستن پیکر زخم دیده او هم پایی کند.
بشکند قلمهایی که در گذر زمان و پس از شهادت آن بانو، چنان بر تارک پیشانی تاریخ، چروکهایی عمیق آفریدند که فضای شهر حقیقت، غبار آلود گشت و دردهای زهرا نگفتنی و حقایق ندیدنی.
آری، دوباره فاطمیه آمد، دوباره نوای مادر آمد، دوباره روضههای جان سوز فاطمیه آمد، سلام بر فاطمیه، سلام بر هقهق نالههای فروخورده در تاریخ فاطمیه، سلام بر کوچههای غریب فاطمیه، سلام بر بیت الاحزان فاطمیه، سلام بر چشم های نیلی و در خون نشستهی فاطمیه، سلام مادر جان، سلام بر تار و پود معجر از هم گسستهات، سلام بر مرثیههای غربت دیرینهات و سلام بر مرقد پیدای پنهانت و سلام به روزی که می رسم به تماشای مرقدت، با زائران سینه زن دسته دسته ات.
السلامعلیک یا شهیده الولایه، السلامعلیک یا بضعه الرسول، السلامعلیک یا امالحسن و الحسین، السلامعلیک یا فاطمه الزهرا
با نام علی به این جهان آمده ام بی نام فاطمه از این جهانم مبرید
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت توسط فهیمه عباسی
|
شهید چمران