" بهترین و دلچسب ترین جشن تولدم "

 چند وقتی بود که دلم عجیب گرفته بود. هر چه می گشتم دلیلی منطقی برای این حال خودم پیدا نمی کردم. البته گره و گرفتاری بود، اما دلم بخاطر چیز دیگری گرفته بود که خودم هم نمی دانستم چیست! شاید به جرأت می توانم بگویم در این چند وقت، هیچ چیز نمی توانست خوشحالم کند و بی بهانه گریستن، تنها مرهمی بود که ذره ای آرامم می کرد، اما کافی نبود. از زمین و زمان دلگیر بودم، تا جایی که با التماس از خدا آرامش خواستم. گفتم خدایا نمی دانم چه می خواهم و نمی دانم از چه گله کنم؛ اما خوب می دانم که تو می دانی. آخر خودت گفته ای از رگ گردن هم به من نزدیکتری. پس خودت آرامم کن و آبی باش بر آتش درونم.

در این پریشان حالی غرق بودم که با شنیدن این خبر، حس تازگی و رگه های نشاط را در خودم دیدم. دوستم گفت:" فلانی گمونم طلبیده شدی، شهدا خواستنت. اسمت نوشته شده که بری اردوی روایت گری..."


ادامه نوشته

آقایمان

من بی سواد، لبوفروش، راننده تاکسی، اما با همه این ها، بازهم من یک ایرانی ام...

شعار دادن را همه خوب بلدیم، شعار عدالت، شعار تدبیر و امید، شعار بازکردن گره ها با کلید...، شعار "انتقادپذیری"!! اصلا به بهای همین شعارها بود که مردم اعتماد کردند و در انتخابات 92 نام حسن روحانی، گوینده این شعارها را به صندوق ها انداختند. اما آقای رئیس جمهور منتخب ملت! چه شد آن شعارها و آن قول و قرارها؟؟؟ مگر شعار انتقادپذیری ات گوش فلک را کر نکرده بود؟ حال چه شده که هر کس درمورد مسائل کشورش نظر می دهد، از سوی جنابعالی و مشاوران و وزیرانت، برچسب بی سوادی و بی شعوری و بی ارزشی و ... می خورد؟ مگر فقط اساتید دانشگاه بودند که به تو رای دادند؟ نه همین مردم، اعم از استاد دانشگاه و باسواد و بی سواد و راننده های تاکسی و لبوفروشان و کشاورزان و کارگران و... همه وهمه با هم با اثر انگشت های پینه بسته اشان، جنابعالی را بر مسند ریاست جمهوری نشاندند؟؟ یا فقط همان اثر انگشت شان را می خواستی؟ چرا آن روزها نظر ملت برایت مهم و قابل احترام بود، اما حال که با نظر همان مردم بی سواد و با سواد به صندلی  موردعلاقه ات رسیده ای، دیگر این مردم صاحب نظر نیستند و همه را بی سواد می خوانید؟!! یک روز نظر لبوفروشان و رانندگان تاکسی را بی ارزش می خوانید، و یک روز هم هرکس نسبت به عملکردتان انتقاد کند را بی سواد می نامید!!! یا شاید هم چون مردم بر سر مصالح کشورشان، شعار و تعارف نمی شناسند، و در مقابل نتوانسته اید به شعارهایتان عمل کنید، آنها را بی سواد می خوانید؟! مگر قرار نبود کلیدت همان کلید باقی بماند، پس چرا درهای تاسیسات هسته ای بسته شد؟ چرا تحریم ها کمتر که نشدهیچ، بیشتر شد؟ چرا گرانی ها کم نشد؟ چرا آمریکایی ها و صهیونیست ها پر رو تر شده اند؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟؟؟؟؟

بله ما همه بی سوادیم، فقط جنابعالی و اساتید دانشگاه اهل علم و دانش و سواد هستید. قبول... اما حتی اگر بی سواد هم باشیم، فراموش نکن که ایرانی هستیم، فراموش نکن که ما فرزندان انقلاب اسلامی ایرانیم. فراموش نکن که همین مردم بی سواد 8 سال جانانه ایستادند و خون دادند تا کشور و نظاممان با عزت و مقتدر بماند...

ما بی سوادیم، اما غیرت و شرف داریم، شعور داریم، و حق داریم نه فقط در مورد توافق ژنو و یا سبد کالا ، که در مورد وجب به وجب خاک و کلمه به کلمه مذاکرات نظر بدهیم، و از نظام و انقلاب و کشورمان دفاع کنیم....